ای که ز یک تابش از جلال الدین محمد مولوی غزل 544

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

ای که ز یک تابش تو کوه احد پاره شود

1 ای که ز یک تابش تو کوه احد پاره شود چه عجب ار مشت گلی عاشق و بیچاره شود

2 چونک به لطفش نگری سنگ حجر موم شود چونک به قهرش نگری موم تو خود خاره شود

3 نوحه کنی نوحه کنی مرده دل زنده شود کار کنی کار کنی جان تو این کاره شود

4 عزم سفر دارد جان می‌نهیش بند گران برسکلد بند تو را عاقبت آواره شود

5 چونک سلیمان برود دیو شهنشاه شود چون برود صبر و خرد نفس تو اماره شود

6 عشق گرفتست جهان رنگ نبینی تو از او لیک چو بر تن بزند زردی رخساره شود

7 شه بچه‌ای باید کو مشتری لعل بود نادره‌ای باید کو بهر تو غمخواره شود

8 بشنو از قل خدا هست زمین مهد شما گر نبود طفل چرا بسته گهواره شود

9 چون بجهی از غضبش دامن حلمش بکشی آتش سوزنده تو را لطف و کرم باره شود

10 گردش این سایه من سخره خورشید حق است نی چو منجم که دلش سخره استاره شود

عکس نوشته
کامنت
comment