1 گه میگفتم که من امیرم خود را گه نالهکنان که من اسیرم خود را
2 آن رفت و از این پس نپذیرم خود را بگرفتم این که من نگیرم خود را
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ای دل تو در این غارت و تاراج چه دیدی تا رخت گشادی و دکان بازکشیدی
2 چون جولهه حرص در این خانه ویران از آب دهان دام مگس گیر تنیدی
1 این کیست این این کیست این شیرین و زیبا آمده سرمست و نعلین در بغل در خانه ما آمده
2 خانه در او حیران شده اندیشه سرگردان شده صد عقل و جان اندر پیش بیدست و بیپا آمده
1 ای خیره نظر در جو پیش آ و بخور آبی بیهوده چه میگردی بر آب چو دولابی
2 صحراست پر از شکر دریاست پر از گوهر یک جو نبری زین دو بیکوشش و اسبابی
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به