- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت
2 جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش گر در آیینه ببینی برود دل ز برت
3 جای خندهست سخن گفتن شیرین پیشت کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت
4 راه آه سحر از شوق نمییارم داد تا نباید که بشوراند خواب سحرت
5 هیچ پیرایه زیادت نکند حسن تو را هیچ مشاطه نیاراید از این خوبترت
6 بارها گفتهام این روی به هر کس منمای تا تأمل نکند دیده هر بی بصرت
7 بازگویم نه که این صورت و معنی که تو راست نتواند که ببیند مگر اهل نظرت
8 راه صد دشمنم از بهر تو میباید داد تا یکی دوست ببینم که بگوید خبرت
9 آن چنان سخت نیاید سر من گر برود نازنینا که پریشانی مویی ز سرت
10 غم آن نیست که بر خاک نشیند سعدی زحمت خویش نمیخواهد بر رهگذرت