- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوش بی روی تو آتش به سرم بر میشد و آبی از دیده میآمد که زمین تر میشد
2 تا به افسوس به پایان نرود عمر عزیز همه شب ذکر تو میرفت و مکرر میشد
3 چون شب آمد همه را دیده بیارامد و من گفتی اندر بن مویم سر نشتر میشد
4 آن نه می بود که دور از نظرت میخوردم خون دل بود که از دیده به ساغر میشد
5 از خیال تو به هر سو که نظر میکردم پیش چشمم در و دیوار مصور میشد
6 چشم مجنون چو بخفتی همه لیلی دیدی مدعی بود اگرش خواب میسر میشد
7 هوش میآمد و میرفت و نه دیدار تو را میبدیدم نه خیالم ز برابر میشد
8 گاه چون عود بر آتش دل تنگم میسوخت گاه چون مجمرهام دود به سر بر میشد
9 گویی آن صبح کجا رفت که شبهای دگر نفسی میزد و آفاق منور میشد
10 سعدیا عقد ثریا مگر امشب بگسیخت ور نه هر شب به گریبان افق بر میشد