دوش بی روی تو آتش به سرم از سعدی شیرازی غزل 213

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

دوش بی روی تو آتش به سرم بر می‌شد

1 دوش بی روی تو آتش به سرم بر می‌شد و آبی از دیده می‌آمد که زمین تر می‌شد

2 تا به افسوس به پایان نرود عمر عزیز همه شب ذکر تو می‌رفت و مکرر می‌شد

3 چون شب آمد همه را دیده بیارامد و من گفتی اندر بن مویم سر نشتر می‌شد

4 آن نه می بود که دور از نظرت می‌خوردم خون دل بود که از دیده به ساغر می‌شد

5 از خیال تو به هر سو که نظر می‌کردم پیش چشمم در و دیوار مصور می‌شد

6 چشم مجنون چو بخفتی همه لیلی دیدی مدعی بود اگرش خواب میسر می‌شد

7 هوش می‌آمد و می‌رفت و نه دیدار تو را می‌بدیدم نه خیالم ز برابر می‌شد

8 گاه چون عود بر آتش دل تنگم می‌سوخت گاه چون مجمره‌ام دود به سر بر می‌شد

9 گویی آن صبح کجا رفت که شب‌های دگر نفسی می‌زد و آفاق منور می‌شد

10 سعدیا عقد ثریا مگر امشب بگسیخت ور نه هر شب به گریبان افق بر می‌شد

عکس نوشته
کامنت
comment