1 به من از دولت وصل تو مقرر میشد کارم از لعل گهربار تو چون زر میشد
2 دوش گفتم: بتوان دید به خوابت، لیکن با فراق تو کرا خواب میسر میشد؟
3 بارها شمع بکشتم که نشینم تاریک خانه دیگر ز خیال تو منور میشد
4 عقل دل را ز تمنای تو سعیی میکرد عشق میآمد و او نیز مسخر میشد
5 گر چه بسیار بگفتیم نیامد در گوش خوشتر از نام تو، با آنکه مکرر میشد
6 شرح هجران تو گفتم: بنویسم، لیکن ننوشتم ، که همه عمر در آن سر میشد
7 اوحدی را غزل امروز روانست، که شب صفت خط تو میکرد و سخن تر میشد