ابن از رشیدالدین میبدی کشف الاسرار و عدة الابرار 2

رشیدالدین میبدی

آثار رشیدالدین میبدی

رشیدالدین میبدی

ابن عباس گفت: سورة الانعام جمله بمکه فرو آمد از آسمان مگر شش آیت: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ تا...

ابن عباس گفت: سورة الانعام جمله بمکه فرو آمد از آسمان مگر شش آیت: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ تا آخر سه آیت، و قُلْ تَعالَوْا تا آخر سه آیت. این شش آیت بمدینه فرو آمد، و باقی بیکبار اندر یک شب اندر مکه بمصطفی فرو آمد، و هفتاد هزار فریشته با وی، چنان که دو کناره عالم فرو گرفته بودند، و زجل تسبیح و تحمید ایشان بهمه عالم رسیده، و مصطفی (ص) آن ساعت بسجود درافتاده، و میگفت: سبحان اللَّه العظیم. ,

و در خبر است که هر آن کس که این سورة برخواند، آن فریشتگان جمله بر وی ثنا کنند، و درود دهند، و بثواب عظیم بشارت دهند. عمر خطاب گفت: «الانعام من نواجب او نجائب القرآن». علی بن ابی طالب (ع) گفت: «سورة الانعام من قرأها فقد انتهی فی رضا ربه». ,

جابر بن عبد اللَّه گفت: من قرأ ثلاث آیات من اول سورة الانعام بعث اللَّه الیه اربعین الف ملک، و کتب له مثل اعمالهم الی یوم القیامة، و نزل ملک من السماء السابعة، و معه مرزبّة من حدید، کلما اراد الشیطان ان یوحی فی قلبه شیئا ضربه بها ضربة کان بینه و بینه سبعون حجابا. فاذا کان یوم القیامة قال الرب عز و جل: عبدی! کل من ثمار جنتی، و استظل بظل عرشی، و اشرب من ماء الکوثر، و اغتسل من ماء السلسبیل، فأنا ربک و انت عبدی. ,

و در این سورة چهارده آیت منسوخ است چنان که رسیم بآن شرح دهیم، و آیات آن بعدد کوفیان صد و شصت و پنج آیت است، و سه هزار و هشتصد و پنجاه کلمه، و دوازده هزار و دویست و پنجاه و چهار حرف، و بیشترین آن حجت آوردن است بر مشرکان عرب، و بر مکذبان بعث و نشور، ازین جهت بیکبار فرو آمد که در معنی احتجاج همه یکسانست. ,

کعب احبار گفت: افتتاح تورات باول سورة الانعام است الی قوله: بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ، و ختم آن بآخر سورة بنی اسرائیل، و بیک روایت بآخر سورة هود. مقاتل گفت: مشرکان عرب مصطفی را پرسیدند که: من ربک؟ گفت: «الاحد الصمد الذی خلق السماوات و الارض». ,

مشرکان او را دروغ زن گرفتند بآنچه رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد، و خود را بدان بستود، و صنع خود بر وجود دلیل آورد. ,

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ آفرینش آسمان و زمین و شب و روز دلیل کرد و بر ایشان حجت آورد که از مخلوقات ازین عظیم‌تر هیچ چیز نیست. و آن گه آسمان فرا پیش داشت بذکر، از بهر آنکه آسمان شریف‌تر است از زمین و عالی‌تر، و نیز آسمان پیش از زمین آفریده، و سماوات بجمع گفت از بهر آنکه هفت آسمان‌اند، و زمین بواحد گفت، که همه متصل یکدیگرند، و بقولی خود یک زمین است، آسمانی بدان عظیمی بی عمادی بر هوای لطیف بداشته، و زمین خاکی بر سر آبی بداشته، و آرام گرفته، و شب و روز بر پی یکدیگر داشته، و آن را قوام خلق ساخته، آسمانها را بدو روز بیافرید، چنان که گفت: «فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ». میگویند روز یکشنبه بود و دوشنبه. ,

و زمین بدو روز بیافرید، چنان که گفت: «خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ»، و میگویند روز سه‌شنبه بود و چهارشنبه، آسمانها از دود آفریده، و زمین از کف دریا، و ذلک فیما روی عن ابن عباس قال: ان اللَّه عز و جل خلق اول ما خلق نورا، ثم خلق ظلمة، ثم اراد أن یخلق الماء، فخلق من النور جوهرة، و هی یاقوتة خضراء، ثم دعا بها، فلما ان سمعت کلام الرب تعالی ذابت فرقا منه، حتی صارت ماء، و هی ترعد من مخافته، فهو کذلک یضطرب و یرتعد راکدا او جاریا الی یوم القیامة، ثم قال: ان اللَّه عز و جل خلق الریح فوضع الماء علی متن الریح، ثم خلق العرش فوضعه علی الماء، فذلک قوله: «وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ»، ثم اظهر النار من الماء، حتی غلی الماء، و ارتفع دخانه، و علاه الزبد، و السماء من الدخان، فذلک قوله: «ثُمَّ اسْتَوی‌ إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ». ,

وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ جعل اینجا بمعنی خلق است، نظیره: «وَ جَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً»، و له نظائر کثیرة فی القرآن و غیره، و در قرآن جعل بیاید بمعنی قول و تسمیت و صفت، نه بمعنی خلق، چنان که گفت: «إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا» یعنی انا قلناه و سمیناه، نظیرش آنست که گفت: «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ الْجِنَّ»، «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ»، «وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً». ,

معلوم است که ایشان نیافریدند بلکه نام نهادند، و صفت کردند، و همچنین عرب گویند: جعلت الزانی فاسقا، ای سمیته بذلک، و حکمت علیه و وصفته به. و در جمله بدانکه «جعل» چون بیک مفعول تعدی کند بمعنی خلق باشد، و چون بدو مفعول تعدی کند بمعنی تسمیت و صفت باشد، یا بمعنی انزال، چنان که گفت: «وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا یعنی لو انزلناه بلغة العجم. و این مسأله را شرحی است در اثبات کلام باری جل جلاله و رد بر معتزله، و در جای دیگر ازین روشن‌تر گوئیم ان شاء اللَّه. ,

وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ واقدی گفت: هر جا که ظلمات و نور گفت در قرآن، آن کفر و ایمان است، مگر درین آیت که ظلمات اینجا تاریکی شب است، و نور روشنایی روز. فرا پیش داشتن ظلمات بر نور دلیل است که نخست شب آفرید، و پس روز، و یدل علیه قوله: وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ، و کذلک قوله: وَ أَغْطَشَ لَیْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها. قومی گفتند: نخست روز آفرید، و پس شب، بدلیل قوله: وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشی‌ وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّی. قتاده گفت: ظلمات و نور اینجا بهشت است و دوزخ. ,

حسن گفت: کفر است و ایمان، و در جمله گفته‌اند که: ظلمات اسمی جامع است عین ظلمت را و هر چه بدان ماند از کفر و نفاق و حجتهای باطل، و نور اسمی است جامع عین نور را و هر چه بدان ماند از ایمان و تصدیق و کلمه حق و حجتهای روشن درست. ,

ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ای بعد هذا البیان، بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ ای یجعلون له عدیلا، فیعبدون الحجارة الموات، و هم مقرون بأن اللَّه خالق ما وصف. عدل همتا کردن بود چیزی با چیزی که این عدل آن کنی و آن عدل این، و در خبر است: «کذب العادلون باللّه». نضر شمیل گفت: بربهم این با بمعنی عن است، و یعدلون از عدول است برگشتن، ای یمیلون و ینحرفون عن الحق. معنی جمله آیت آنست که رب العالمین خبر داد و بیان کرد که آفریدگار آسمان و زمین و شب و روز و نور و ظلمت که در آن راحت و منافع خلق است منم، و آن گه این کافران می‌آیند و بتان را که در توان ایشان این صنع نیست، ما را همتا می‌سازند، و با ما برابر میکنند، و درین سخن تعجب مؤمنان است بآنچه کافران کردند، یعنی که ای مؤمنان شگفت دارید آنچه ایشان کردند که با ما دیگری انباز گفتند، و خالق و صانع مائیم. و آن گه الحمد للَّه در پیش آیت نهاد، یعنی که شما شکر کنید، و آزادی کنید، و نعمت بر خود بشناسید، و آنچه کافران کردند مکنید. ,

هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ هر چند که این خطاب با فرزندان آدم کرد، اما مراد بآن آفرینش آدم است که وی را از گل آفرید، و فرزندان را از آب مهین، چنان که گفت: «أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ»؟ ابن عباس گفت: خلق اللَّه آدم من ادیم الارض بعد العصر یوم الجمعة فسماه آدم، ثم عهد الیه فنسی، فسماه الانسان، فو اللَّه ما غابت الشمس حتی اهبط الی الارض. آدم را از ادیم زمین آفرید که در آن زمین هم شور بود و هم خوش، هر که را از شور آفرید بدبخت آید، و اگر چه فرزند پیغامبر بود، و هر که را از خوش آفرید نیک بخت آید، و اگر چه فرزند کافر بود. ,

و روی ابو هریرة عن النبی (ص)، قال: «ان اللَّه خلق آدم من تراب و جعله طینا، ثم ترکه حتی کان حمأ مسنونا، ثم خلقه و صوره، ثم ترکه حتی اذا کان صلصالا کالفخار، مر به ابلیس، فقال: خلقت لامر عظیم، ثم نفخ اللَّه فیه روحه». ,

و روا باشد که «خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ» بر عموم رانند، و وجهه ما قیل ان اللَّه تعالی اذاب الطین، و حوله نطفة، و اودعه الاصلاب، فیکون کل من خلق من نطفة مخلوقا من طین. ثُمَّ قَضی‌ أَجَلًا این اجل مدت حیات فرزند آدم است آن روز که میرد. ,

وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ این دیگر اجل مدت درنگ وی است در خاک تا روز قیامت، و گفته‌اند: اجل اول مدت بقاء عالم است یعنی که اللَّه داند که این گیتی چند ماند، و اجل دیگر وقتی است نامزد کرده بنزدیک اللَّه در غیب علم وی، که این گیتی کی بسر آید؟ ,

و قیامت کی خواهد بود؟ و قیل: قضی اجلا، هو النوم، و اجل مسمی عنده الموت. ,

و بدانکه قضا بر ده وجه آید: یکی بمعنی وصیت، و ذلک فی قوله تعالی: وَ قَضی‌ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ. همانست که در سورة القصص گفت: إِذْ قَضَیْنا إِلی‌ مُوسَی الْأَمْرَ یعنی عهدنا الیه و وصیناه بالرساله الی فرعون و قومه. وجه دوم بمعنی اخبار است، چنان که گفت: «وَ قَضَیْنا إِلی‌ بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ» ای اخبرنا بنی اسرائیل فی التوراة، همانست که در سورة الحجر گفت: وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ ذلِکَ الْأَمْرَ ای اخبرنا لوطا ان دابر هؤلاء مقطوع مصبحین وجه سوم بمعنی فراغ است، چنان که گفت: «فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ»، «فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ»، «فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ». ,

وجه چهارم بمعنی فعل است، چنان که گفت: «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ»، ای افعل ما انت فاعل، «إِنَّما تَقْضِی هذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا» ای انما تفعل فی هذه الحیاة الدنیا. همانست که در سورة الانفال گفت: لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا. و در آل عمران و در سورة مریم گفت: إِذا قَضی‌ أَمْراً ای اذا فعل امرا کان فی حکمه ان یفعله، فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ. پنجم بمعنی انزالست، چنان که گفت: یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ ای لینزل علینا ربک الموت. همانست که در سورة الملائکة گفت: لا یُقْضی‌ عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا ای لا ینزل علیهم الموت. ششم بمعنی وجوب است چنان که در سورة هود گفت: وَ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَی الْجُودِیِّ ای وجب العذاب فوقع بقوم نوح، و در سورة مریم گفت. ,

إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ. جای دیگر گفت: «وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ» ای وجب العذاب و نزل، و لهذا نظائر. هفتم قضی بمعنی کتب است، چنان که در سورة مریم گفت: وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا ای کان عیسی امرا من اللَّه مکتوبا فی اللوح المحفوظ انه یکون. هشتم بمعنی اتمام است، چنان که گفت: أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ ای اتممت. ,

همانست که در سورة طه گفت: مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضی‌ إِلَیْکَ وَحْیُهُ، و در سورة الاحزاب گفت: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی‌ نَحْبَهُ ای اتمّ اجله، و در سورة الانعام گفت: ثُمَّ قَضی‌ أَجَلًا ای اتمّه، جای دیگر گفت: ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ لِیُقْضی‌ أَجَلٌ مُسَمًّی ای یتم. نهم بمعنی فصل است، چنان که در سورة الزمر گفت: وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ ای فصل، و در سورة الانعام گفت: لَقُضِیَ الْأَمْرُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ ای فصل. وجه دهم بمعنی خلق است، و ذلک فی قوله تعالی: فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ ای خلقهن. ,

وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ قومی گفتند درین سخن حذف و اختصار است یعنی: ثم قضی اجلا، و علم اجل الآخرة مسمی عنده لا یعلمه غیره. ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ نظمه کنظم قوله: ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ. معنی مریة شک است و جحد، کفار مکه را می گوید: ثم انتم تشکون فی البعث و النشور، حجت آنست که بر ایشان می‌آرد، میگوید: بعد ازین بیان چونست که بشک می‌افتند ببعث و نشور! آن کس که در اول آفرید قادر است که دیگر باره باز آفریند، قال عطا فی هذه الایة: لکل امرئ اجل مسمی من مولده الی موته، و من موته الی بعثه، فاذا کان الرجل تقیا صالحا بارا و اصلا الرحمة زاد اللَّه فی اجل الحیاة، و نقص من اجل الممات الی المبعث، و اذا کان غیر صالح نقص من اجل الحیاة، و زاد فی اجل البعث، و ذلک قوله: و ما معمر من معمر و لا ینقص من عمره الا فی کتاب یعنی فی اللوح المحفوظ، و به‌ ,

قال النبی (ص): «صلة الرحم تزید فی العمر». ,

وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ این فی بمعنی علی است که وقف کنی، معنی آنست که بر زبر آسمانها است، آن گه گفت: وَ فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ اینجا مقدم مؤخر است ای: و یعلم سرکم و جهرکم فی الارض. ابو بکر نقاش صاحب شفاء الصدور در تفسیر خویش آورده که: روا باشد که گویند هو اللَّه فی السماء، و سخن بریده گردانند، و نه روا باشد که گویند هو فی الارض، و سخن بریده کنند، بلکه ناچار آن را پیوندی باید، تا معنی ظاهر گردد، از بهر آنکه آسمان را خصوصیتی است که زمین را نیست، و خصوصیت آنست که اللَّه گفت جل جلاله: أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّماءِ، و زمین را این خصوصیت نیست، این چنانست که گویی: الملائکة عند اللَّه، و سخن بریده گردانی، این جائز باشد، که اللَّه میگوید جل جلاله: إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ، و اگر گویی: نحن عند اللَّه، و سخن بریده کنی، جائز نباشد تا پیوندی در آن نیاری گویی نحن عند اللَّه موجودین، نحن عند اللَّه معلومین، که آن تخصیص که فریشتگان راست در معنی عندیت، اینجا نیست از اینجا معلوم گشت که وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وقف نیکوست، پس در پیوندی، گویی: وَ فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ. ,

اگر کسی گوید: وی در زمین است چنان که در آسمان، که آسمان هم بر زمین است و در آن پیوسته. جواب آنست که آسمان بر زمین نیست که میگوید جل جلاله: وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی الْأَرْضِ، فنفی ان تکون علی الارض. جای دیگر گفت: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما خبر داد که میان آسمان و زمین چیزی است، و این دلیل است که آسمان نه بر زمین است و نه در آن پیوسته. مقاتل گفت: یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ ای سر اعمالکم و جهرها، وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ ای تعلمون من الخیر و الشر. ,

حقیقت کسب فعلی است که در آن جلب نفع باشد یا دفع ضر، از اینجاست که صفت کسب خلق را گویند، و خالق را نگویند، و نه روا باشد که گویند او را جل جلاله. ,

وَ ما تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ من آیة، این من استغراق جنس است که در موضع نفی افتد، من آیات ربهم، این یکی من تبعیض است. میگوید: هیچ آیتی و نشانی باین کافران مکه نیاید، یعنی آن نشانها که دلالت می‌کند بر وحدانیت و فردانیت اللَّه، از آفرینش آسمان و زمین و شب و روز و آفرینش آدم از گل و فرزندان از آب. و قیل الایة هاهنا المعجزة، و قیل القرآن. إِلَّا کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ مگر که از آن می‌برگردند، و در آن تفکر نمی‌کنند. ,

فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ حق اینجا قرآن است و پیغامبر و اسلام، و ما رأوا من انشقاق القمر بمکة، فانفلق فلقتین فذهبت فلقة و بقیت فلقة، فزعم عبد اللَّه بن مسعود انه رأی جراء الجبل من بین فلقتی القمر حین انفلق. رب العالمین گفت: فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ انباء آنست که کسی کسی را گوید که بخبر کنم ترا. ,

لفظی است از لفظهای تهدید، و فی الخبر: «یا ابن آدم عند الموت یأتیک الخبر». فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ‌ بو جهل را میگوید و ولید را و امیه خلف را، که تکذیب و استهزا می‌کردند، رب العالمین گفت: آری بایشان رسد جزاء آن استهزا و آن تکذیب، و آن آن بود که روز بدر ایشان را همه در چاه بدر کشتند، و مسلمانان از اذی ایشان بازرستند. ,

و بدان که حق اندر قرآن بر چند معنی است: نامی است از نامهای خداوند جل جلاله، و ذلک فی قوله تعالی: فَتَعالَی اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ، میگوید: بزرگست و بزرگوار خداوند و پادشاه، براستی خدا، و بخدایی سزا، و بقدر خود بجا. جای دیگر گفت: وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ، میگوید: مؤمنان دانند که اللَّه خداست براستی، پیداست خود را بدرستی، پیداست خرد را بهستی، پیداست دلها را بدوستی. و گفته‌اند: حق در وصف او جل جلاله بمعنی موجود است، ای هو الموجود الکائن الذی لیس بمعدوم و لا منتف. و در خبر می‌آید که: «السحر حق، و العین حق»، ای کائن موجود، و کذلک یقال: «الجنة حق، و النار حق، و الساعة حق، و العین حق، و البعث حق، و الصراط حق»، ای موجود، و روا باشد که حق در وصف اللَّه بمعنی ذی الحق باشد، چنان که گویند: رجل عدل و رضا، ای ذو عدل و ذو رضا. و در قرآن حق است بمعنی صدق، و ذلک فی قوله: فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ، و قال تعالی: وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ، و قال: وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ ای صدق. و حق است بمعنی وجوب، چنان که گفت: کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ‌ ,

، و تقول العرب: حق علیک کذا، ای واجب، و در جمله هر چه فعل آن نیکو بود، و اعتقاد آن درست، و گفتن آن روا، آن را حق گویند، یقال: هذا فعل حق، و هذا القول حق، و هذا الاعتقاد حق. و عکس این باطل گویند، و باطل بمعنی معدوم است، و بر زبان اهل اشارت هر چه عقائد است و معارف، آن را حق گویند، و هر چه معاملات است و منازلات، آن را حقیقت گویند، و این اصطلاح از خبر حارثه برگرفتند، که رسول خدا (ص) مرو را گفت: لکل حق حقیقة، فما حقیقة ایمانک»؟ ,

قال: اسهرت لیلی و اظمأت نهاری، فأشار بالحقیقة الی المعاملات من سهر اللیل و ظمأ النهار. ,

عکس نوشته
کامنت
comment