من سر زلفش نمی دادم ز دست از جلال عضد غزل 31

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

من سر زلفش نمی دادم ز دست

1 من سر زلفش نمی دادم ز دست لیکن از بویش شدم مدهوش و مست

2 رفت زلف او ز دستم این زمان هست داغی بر دلم زین سان که هست

3 تا تو بر پا خاستی سروی چو تو در همه بستان نمی آید به دست

4 هیچ سر بی طوق عشق تو نماند هیچ دل از بند زلف تو نرست

5 ای به دور نرگس مخمور تو شیخ دُردی نوش و زاهد می پرست

6 زان سر گیسو که در خاکش کشی بس که سرها کرده ای در خاک پست

7 دیده از تیرش نمی بندم که در بر رسول دوست نتوانیم بست

8 من شنیدم وصف تیراندازی اش وان سخنها یک به یک در دل نشست

9 با جلال آن عهد و آن پیمان که کرد همچو زلف خویشتن درهم شکست

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر