-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من سر زلفش نمی دادم ز دست لیکن از بویش شدم مدهوش و مست
2 رفت زلف او ز دستم این زمان هست داغی بر دلم زین سان که هست
3 تا تو بر پا خاستی سروی چو تو در همه بستان نمی آید به دست
4 هیچ سر بی طوق عشق تو نماند هیچ دل از بند زلف تو نرست
5 ای به دور نرگس مخمور تو شیخ دُردی نوش و زاهد می پرست
6 زان سر گیسو که در خاکش کشی بس که سرها کرده ای در خاک پست
7 دیده از تیرش نمی بندم که در بر رسول دوست نتوانیم بست
8 من شنیدم وصف تیراندازی اش وان سخنها یک به یک در دل نشست
9 با جلال آن عهد و آن پیمان که کرد همچو زلف خویشتن درهم شکست