1 مرا به فکر چه حاجت که شعر من آبیست که طبع را ز لبت در دهان همیآید
1 حسنی که هست روی تو را بینهایت است خوب است گل ولی نمک اینجا به غایت است
2 افسانههای خسرو و شیرین ز حد گذشت ما و حدیث روی تو کانها حکایت است
1 درین دیار بدان زندهام که گهگاهی نسیم باد صبا زان دیار میآید
1 مردم تبریز همچو آب لطیفند شخص بجز از شکل خود در آب نبیند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به