1 ترکِ آرزو کردم رنجِ هستی آسان شد سوخت پرفشانیها کاین قفس گلستان شد
2 عالم از جنونِ من کرد کسبِ همواری سیلِ گریه سر دادم کوه و دشت دامان شد
3 خامشی به دامانم شورِ صد قیامت ریخت کاشتم نفس در دل ریشهٔ نیستان شد
4 هر کجا نظر کردم فکرِ خویش راهم زد غنچه تا گلِ این باغ بهرِ من گرببان شد
5 بر صفای دل زاهد، اینقدر چه مینازی هر چه آینه گردید بابِ خودفروشان شد
6 عشق شکوهآلود است تا چه دل فسرد امروز سیل میرود نومید خانهای که ویران شد
7 جیب اگر به غارت رفت دامنی به دست آریم ای جنون به صحرا زن نوبهار عریان شد
8 جبریان تقدیریم قول و فعل ما عجز است وهم میکند مختار آنقدر که نتوان شد
9 برقِ رفتنِ هوش است یا خیالِ دیداری چون سپند از دورم آتشی نمایان شد
10 چینِ نازپروردهست گردِ وحشتم بیدل دامنی گر افشاندم طرهای پریشان شد
دیدگاهها **