کاش اکنون که به کوی تو از سحاب اصفهانی غزل 271

سحاب اصفهانی

آثار سحاب اصفهانی

سحاب اصفهانی

کاش اکنون که به کوی تو بود منزل من

1 کاش اکنون که به کوی تو بود منزل من بود بر پای من این بند که دارد دل من

2 از پی رنجش ساعد به شهیدان ستم دعوی آن است که در حشر کند قاتل من

3 در برم دل تپد از شوق خدنگت همه عمر مگر آن روز که در خاک طپد بسمل من

4 در جهان شاید اگر نیست غمی زانکه به دهر هر غمی بود سرشتند به آب و گل من

5 هست محرومی من باعث نومیدی غیر به که از وصل تو حاصل نشود مشکل من

6 جان از آن مانده به تن تا که شود برخی او گر قبولش فتد این تحفه ی ناقابل من

7 ریخت خونم به یکی زخم و مرا کشت (سحاب) لیکن از آرزوی زخم دگر قاتل من

عکس نوشته
کامنت
comment