ای وصالت آرزوی جان غَم پرورد از جلال عضد غزل 229

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

ای وصالت آرزوی جان غَم پرورد من

1 ای وصالت آرزوی جان غَم پرورد من بر حذر باش از سرشک گرم و آه سرد من

2 نیست درد من ترا معلوم از آنت نیست رحم گر بدانی حال من رحم آوری بر درد من

3 زودتر دریاب این رنجور گردآلوده را ترسم ار زین پس طلب داری نیابی گرد من

4 حال درد اندرونی حاجت تقریر نیست خود همی گوید سرشک سرخ و روی زرد من

5 گر نخواهد بود وصلش زندگانی گو مباش عمر اگر بی دوست باشد نیست اندر خورد من

6 گاه مدهوش اوفتم گاهی نشینم غم خورم در خور سودای او اینست خواب و خورد من

7 خلق گویندم که سودایش چه می ورزی جلال تا ابد سودای او وین جان غم پرورد من

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر