کاش کان دلبر عیار که من از سعدی شیرازی غزل 440

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

کاش کان دلبر عیار که من کشته اویم

1 کاش کان دلبر عیار که من کشته اویم بار دیگر بگذشتی که کند زنده به بویم

2 ترک من گفت و به ترکش نتوانم که بگویم چه کنم نیست دلی چون دل او ز آهن و رویم

3 تا قدم باشدم اندر قدمش افتم و خیزم تا نفس ماندم اندر عقبش پرسم و پویم

4 دشمن خویشتنم هر نفس از دوستی او تا چه دید از من مسکین که ملول است ز خویم

5 لب او بر لب من این چه خیال است و تمنا مگر آن گه که کند کوزه‌گر از خاک سبویم

6 همه بر من چه زنی زخم فراق ای مه خوبان نه منم تنها کاندر خم چوگان تو گویم

7 هر کجا صاحب حسنیست ثنا گفتم و وصفش تو چنان صاحب حسنی که ندانم که چه گویم

8 دوش می‌گفت که سعدی غم ما هیچ ندارد می‌نداند که گرم سر برود دست نشویم

عکس نوشته
کامنت
comment