1 ای کاش هزار موی بشکافتمی وز تو سرِ یک موی خبر یافتمی
2 گر عشق رخِ تو نیستی آتشِ صِرف چون شمع کی از سوزِ تو سر تافتمی
1 ذرهای اندوه تو از هر دو عالم خوشتر است هر که گوید نیست دانی کیست آن کس کافر است
2 کافری شادی است و آن شادی نه از اندوه تو نی که کار او ز اندوه و ز شادی برتر است
1 در عشق قرار بیقراری است بدنامی عشق نامداری است
2 چون نیست شمار عشق پیدا مشمر که شمار بیشماری است
1 ندای غیب به جان تو میرسد پیوست که پای در نه و کوتاه کن ز دنیی دست
2 هزار بادیه در پیش بیش داری تو تو این چنین ز شراب غرور ماندی مست
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند