1 در بند اسیری ندهم هرگز تن ور تفته شوم بکوره همچون آهن
2 آزادی خویش ار همی جویم من یا تاج و نگین یا گور و کفن
1 که ای سفینه دستت خزینه آمال که ای صفیحه تیغت صحیفه آجال
2 در آن بساط همایون که صدر بار توئی فلک نشاند خورشید را بصف نعال
1 چو بی وجود خداوندگار آسایش حرم بود بخرد و بزرگ این کشور
2 دوباره نامه نبشتند مفتیان مهین بمیر فرخ دانش پژوه دانشور
1 همتی ای ناخدا کرم کن و دریاب کشتی ما را که اوفتاده به گرداب
2 نه خبر از ساحل و نه راه به مقصد نه اثر از نور آفتاب وز مهتاب