رفتم به کوی از جلال الدین محمد مولوی غزل 2239

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

رفتم به کوی خواجه و گفتم که خواجه کو

1 رفتم به کوی خواجه و گفتم که خواجه کو گفتند خواجه عاشق و مست است و کو به کو

2 گفتم فریضه دارم آخر نشان دهید من دوستدار خواجه‌ام آخر نیم عدو

3 گفتند خواجه عاشق آن باغبان شده‌ست او را به باغ‌ها جو یا بر کنار جو

4 مستان و عاشقان بر دلدار خود روند هر کس که گشت عاشق رو دست از او بشو

5 ماهی که آب دید نپاید به خاکدان عاشق کجا بماند در دور رنگ و بو

6 برف فسرده کو رخ آن آفتاب دید خورشید پاک خوردش اگر هست تو به تو

7 خاصه کسی که عاشق سلطان ما بود سلطان بی‌نظیر وفادار قندخو

8 آن کیمیای بی‌حد و بی‌عد و بی‌قیاس بر هر مسی که برزد زر شد به ارجعوا

9 در خواب شو ز عالم وز شش جهت گریز تا چند گول گردی و آواره سو به سو

10 ناچار می برندت باری به اختیار تا پیش شاه باشدت اعزاز و آبرو

11 گر ز آنک در میانه نبودی سرخری اسرار کشف کردی عیسیت مو به مو

12 بستم ره دهان و گشادم ره نهان رستم به یک قنینه ز سودای گفت و گو

عکس نوشته
کامنت
comment