- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رفت نور دیده ام «عبدالحسین » تابم از دل برد و، خواب از دیده ام
2 چون تواند دید خالی جای او دیده در خون خود غلتیده ام
3 موی آتش دیده را ماند تنم بسکه از دردش بخود پیچیده ام
4 گفت: یاری چیست از محزون ترا کاین چنین آشفته ات کم دیده ام؟!
5 در جوابش گفتم و، تاریخ شد: «رفته نور دیده ام، از دیده ام »!