-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گشتم به بحر و بر پی یار بی سیر تا پای سعی آبله شد ماندم از سفر
2 بر خشک و بر گذشتم و جستم نشان وی از وی نشان نداد نه خشکی مرا نه تر
3 از هر که شد دچار گرفتم سراغ او کز یار بینشان چه دهد بیخبر خبر
4 جانم به لب رسید و نیامد بسر مرا کس دیده مردهٔ نرسد عمر او بسر
5 آمد سحر بخواب من آن دزد خواب من هم دزد را گرفتم و هم خواب را سحر
6 گفتم ز من چه خواهی و گفتا که جان و دل گفتم که حاضر است بیا هر دو را ببر
7 بگرفت جان و دل ز من آن یار دلنواز او جای خود گرفت و شدم من ز خود بدر
8 آیم اگر بخویش دگر باره جان دهم آن خواب را که روزی من شد در آن سحر
9 گفتم به فیض خواب ز بیداریت بهست اینک بخواب دیدی بیداری دگر