-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نبودم یکنفس طاقت که چشم از یار بربندم کنون در خواب اگر بینم خیال دوست خورسندم
2 بجانت ای دلارامم که تا غایب شدم از تو بدل مشتاق دیدارم بجانت آرزومندم
3 شدم صید و همی گفتم که بر بندی بفتراکم بناگه از جدائیها جدا شد بند از بندم
4 اگر خاک وجود من برد باد فنا هرگز بگرد دامنت گردی نشستن نیز نپسندم
5 در ایام فراق تو ز غیرت دوختم دیده نپنداری که دور از تو نظر بر غیرت افکندم
6 بخاک پای تو جانا که کحل چشم خود سازم اگر باد آورد گردی ز خوارزم و سمرقندم
7 چو من دیوانه عشقم نخواهد داشتن سودی اگر حاکم نهد بندم وگر عاقل دهد پندم
8 مرا گفتی حسین از من که دل برکندی و رفتی نکندم دل ز تو جانا ولیکن جان بسی کندم