نبودم یکنفس طاقت که چشم از حسین خوارزمی غزل 171

حسین خوارزمی

آثار حسین خوارزمی

حسین خوارزمی

نبودم یکنفس طاقت که چشم از یار بربندم

1 نبودم یکنفس طاقت که چشم از یار بربندم کنون در خواب اگر بینم خیال دوست خورسندم

2 بجانت ای دلارامم که تا غایب شدم از تو بدل مشتاق دیدارم بجانت آرزومندم

3 شدم صید و همی گفتم که بر بندی بفتراکم بناگه از جدائیها جدا شد بند از بندم

4 اگر خاک وجود من برد باد فنا هرگز بگرد دامنت گردی نشستن نیز نپسندم

5 در ایام فراق تو ز غیرت دوختم دیده نپنداری که دور از تو نظر بر غیرت افکندم

6 بخاک پای تو جانا که کحل چشم خود سازم اگر باد آورد گردی ز خوارزم و سمرقندم

7 چو من دیوانه عشقم نخواهد داشتن سودی اگر حاکم نهد بندم وگر عاقل دهد پندم

8 مرا گفتی حسین از من که دل برکندی و رفتی نکندم دل ز تو جانا ولیکن جان بسی کندم

عکس نوشته
کامنت
comment