1 چوبی بودم بود به گل در پایم در خدمت مختار فلک شد جایم
2 در خدمت او چنان قوی شد رایم کامروز ستون آسمان را شایم
1 ساقیا می ده که جز می نشکند پرهیز را تا زمانی کم کنم این زهد رنگ آمیز را
2 ملکت آل بنی آدم ندارد قیمتی خاک ره باید شمردن دولت پرویز را
1 دوش رفتم به سر کوی به نظارهٔ دوست شب هزیمت شده دیدم ز دو رخسارهٔ دوست
2 از پی کسب شرف پیش بناگوش و لبش ماه دیدم رهی و زهره سما کارهٔ دوست
1 زان چشم پر از خمار سرمست پر خون دارم دو دیده پیوست
2 اندر عجبم که چشم آن ماه ناخورده شراب چون شود مست