- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به حالی بس عجب شب زان جوان سرخوش افتادم شد او با صد چراغ از پیش و من در آتش افتادم
2 به حال مرگ بودم صبحدم چون خاستم از جا به راهش بس که شب در پای رخش سرکش افتادم
3 دلی میباید و صبری که آرد تاب آن جولان گرفتم اینکه من هم در عنان ابرش افتادم
4 بهر نوعی که خواهی شیوهٔ دست و کمان بنما که من خود بسمل از شکل کمان و ترکش افتادم
5 کبابم کرد و میسوزم هنوز از صحبت گرمش من وحشی کجا در دام این آتشوَش افتادم
6 خرابم داشت دوش آن سادهلب از خندهٔ شیرین همه شب سرگران از آن شراب بیغش افتادم
7 فغانی شب که میرفت از برم آن غنچهٔ خندان نمیدانم چه شد آخر که این سان ناخوش افتادم