عالمی بر خویش بالیدم چو از قدسی مشهدی غزل 238

قدسی مشهدی

آثار قدسی مشهدی

قدسی مشهدی

عالمی بر خویش بالیدم چو از من یاد کرد

1 عالمی بر خویش بالیدم چو از من یاد کرد بنده‌ام تا کرد، گویی بنده‌ای آزاد کرد

2 صید ما را احتیاج زحمت صیاد نیست خون گرم از دل روان شد چون ز تیغش یاد کرد

3 رسم معموری همین در کوچه سیل است و بس عاقبت اشکم به کام این شهر را آباد کرد

4 حرف مرهم در میان آورد با زخمم طبیب نوک مژگان را خیال دشنه فولاد کرد

5 مدعی را بهره‌ای چون از هنرمندی نبود حرف عیب دیگران را جزو استعداد کرد

6 بر سر بیدادگر، بیداد آید عاقبت تیشه کی با بیستون کرد آنچه با فرهاد کرد

7 سوی مجنون، گر نه امشب ناقه ره گم کرده بود محمل لیلی چرا بیش از جرس فریاد کرد

8 ناخنی از شانه در زلف تو بر داغش نخورد دل به این امید، عمری تکیه بر شمشاد کرد

9 قدسی آن خشتی که من زادم ز مادر بر سرش عشق آن را برد هرجا، خانه‌ای بنیاد کرد

عکس نوشته
کامنت
comment