- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عالمی بر خویش بالیدم چو از من یاد کرد بندهام تا کرد، گویی بندهای آزاد کرد
2 صید ما را احتیاج زحمت صیاد نیست خون گرم از دل روان شد چون ز تیغش یاد کرد
3 رسم معموری همین در کوچه سیل است و بس عاقبت اشکم به کام این شهر را آباد کرد
4 حرف مرهم در میان آورد با زخمم طبیب نوک مژگان را خیال دشنه فولاد کرد
5 مدعی را بهرهای چون از هنرمندی نبود حرف عیب دیگران را جزو استعداد کرد
6 بر سر بیدادگر، بیداد آید عاقبت تیشه کی با بیستون کرد آنچه با فرهاد کرد
7 سوی مجنون، گر نه امشب ناقه ره گم کرده بود محمل لیلی چرا بیش از جرس فریاد کرد
8 ناخنی از شانه در زلف تو بر داغش نخورد دل به این امید، عمری تکیه بر شمشاد کرد
9 قدسی آن خشتی که من زادم ز مادر بر سرش عشق آن را برد هرجا، خانهای بنیاد کرد