1 دوش در سلک صحبتی بودم گوش و چشمم به مطرب و ساقی
2 پایمال معاشرت کردم هر چه سالوس بود و زراقی
3 گفتم ای دل قرار گیر اکنون که همین بود حد مشتاقی
4 دیگر از بامداد میبینم طلب نفس همچنان باقی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 چه روی است آن که پیش کاروان است مگر شمعی به دست ساروان است
2 سلیمان است گویی در عماری که بر باد صبا تختش روان است
1 وقتی دل سودایی میرفت به بستانها بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
2 گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به