1 یک چند پی امید میگردیدم خار و خس حرمان ز رهش میچیدم
2 دیدم که سر از کوی که برمیآرد پا بر سر آرزوی دل مالیدم
1 به صاف صبح نگه کن سر سبو بگشا دهان چشمه گشادند راه جو بگشا
2 دل از مطالعه صبح در حجاب مدار ز زیر هر بن مو دیده یی برو بگشا
1 دلی دارم که طاقت کار او نیست تحمل غیر عیب و عار او نیست
2 دلی دارم که قلزم های مواج حریف آه آتش بار او نیست
1 اذا ماشئت ان تحیی حیوة حلوة المحیا به رسوایی برآور سر ز مستوری برون نِهْ پا
2 حدیث حسن و مشتاقی درون پرده پنهان بود برآمد شوق از خلوت نهاد این راز بر صحرا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به