با دل آگه شدم آن شوخ ستمکاره از سحاب اصفهانی غزل 137

سحاب اصفهانی

آثار سحاب اصفهانی

سحاب اصفهانی

با دل آگه شدم آن شوخ ستمکاره چه کرد

1 با دل آگه شدم آن شوخ ستمکاره چه کرد از پی چاره ندانم دل بیچاره چه کرد

2 رحمی آمد به دلش عاقبت از گریهٔ من قطرهٔ آب ببینید که با خاره چه کرد

3 کرده دورم ز برت با همه ثابت‌قدمی دیدی آخر که به من گردش سیاره چه کرد

4 با من این گریه بیهوده به جز اینکه همین کشت و هنگام نگه مانع نظاره چه کرد

5 زخم‌های دلم از ناوک دلدوز بدوخت مرهمش را بنگر با دل صد پاره چه کرد

6 تا خورم می نخورم غم که اگر با همه کس آسمان هر ستمی کرد به میخواره چه کرد

7 ما در اول قدم از پای فتادیم (سحاب) در ره عشق بتان تا دل آواره چه کرد

عکس نوشته
کامنت
comment