- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 محو بودم هر چه دیدم دوش دانستم تویی گر همه مژکان گشود آغوش دانستم تویی
2 حرف غیرت راه میزد از هجوم ما و من بر در دل تا نهادم گوش دانستم تویی
3 مشت خاک و اینهمه سامان ناز اعجاز کیست بیش ازین از من غلط مفروش دانستم تویی
4 نیست ساز هستیام تنها دلیل جلوهات با عدم هم گر شدم همدوش دانستم تویی
5 محرم راز حیا آیینه دار دیگر است هر چه شد از دیدهها روپوش دانستم تویی
6 غفلت روز وداعم از خجالت آب کرد اشک میرفت و من بیهوش دانستم تویی
7 بیدل امشب سیر آتشخانهٔ دل داشتم شعلهای را یافتم خاموش دانستم تویی