1 من آن شب سیاهم کز ماه خشم کردم من آن گدای عورم کز شاه خشم کردم
2 از لطفم آن یگانه می خواند سوی خانه کردم یکی بهانه وز راه خشم کردم
3 گر سر کشد نگارم ور غم برد قرارم هم آه برنیارم از آه خشم کردم
4 گاهم فریفت با زر گاهم به جاه و لشکر از زر چو زر بجستم وز جاه خشم کردم
5 ز آهن ربای اعظم من آهنم گریزان وز کهربای عالم من کاه خشم کردم
6 ما ذرهایم سرکش از چار و پنج و از شش خود پنج و شش کی باشد ز الله خشم کردم
7 این را تو برنتابی زیرا برون آبی گر شبه آفتابی ز اشباه خشم کردم