ز وصلش دور بودم جان ز بس از قصاب کاشانی غزل 119

قصاب کاشانی

آثار قصاب کاشانی

قصاب کاشانی

ز وصلش دور بودم جان ز بس می‌رفت و می‌آمد

1 ز وصلش دور بودم جان ز بس می‌رفت و می‌آمد نگشتم محرم آنجا تا نفس می‌رفت و می‌آمد

2 هنوزم بیضه از خون بود کز ذوق گرفتاری دلم صدبار نزدیک قفس می‌رفت و می‌آمد

3 صدای دوستی نشنیدم از این بی‌قراری‌ها به گوشم گاهی آواز جرس می‌رفت و می‌آمد

4 غلط کردم که بر بال کبوتر نامه را بستم تپیدن‌های دل در هر نفس می‌رفت و می‌آمد

5 دل قصاب تا شد پای‌بند ظلمت هجران ز غم هردم بر فریادرس می‌رفت و می‌آمد

عکس نوشته
کامنت
comment