- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در پایش اوفتادم و اصلا ثمر نداشت تا خون من نریخت ز من دست برنداشت
2 دل خون شد از نگاهش وبر خاک ره چکید بیچاره بین که طاقت یک نیشتر نداشت
3 چون سر نداشتیم عبث دست و پا زدیم آری ز پا فتاد هرآن کس که سر نداشت
4 در خون طپیدنم ز دل زار خویش بود ورنه خدنگ ناز تو چندان خطر نداشت
5 ازگریهسود نیست کهمنخود بهچشم خویش دیدم که هیچ گریه و زاری اثر نداشت
6 یا مرگ یا وصال که فرهادکوه کن در عاشقی جز ایندو خیالی دگر نداشت
7 گمنام زیست هرکه ز مرگ احترازکرد جاوید ماند آنکه ز مردن حذر نداشت
8 جانی که داشت کرد نثار رهت «بهار» جانا بر او ببخش کزین بیشتر نداشت