در پایش اوفتادم و از ملک‌الشعرا بهار غزل 306

ملک‌الشعرا بهار

آثار ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

در پایش اوفتادم و اصلا ثمر نداشت

1 در پایش اوفتادم و اصلا ثمر نداشت تا خون من نریخت ز من دست برنداشت

2 دل خون شد از نگاهش وبر خاک ره چکید بیچاره بین که طاقت یک نیشتر نداشت

3 چون سر نداشتیم عبث دست و پا زدیم آری ز پا فتاد هرآن کس که سر نداشت

4 در خون طپیدنم ز دل زار خویش بود ورنه خدنگ ناز تو چندان خطر نداشت

5 ازگریه‌سود نیست که‌من‌خود به‌چشم خویش دیدم که هیچ گریه و زاری اثر نداشت

6 یا مرگ یا وصال که فرهادکوه کن در عاشقی جز این‌دو خیالی دگر نداشت

7 گمنام زیست هرکه ز مرگ احترازکرد جاوید ماند آنکه ز مردن حذر نداشت

8 جانی که داشت کرد نثار رهت «‌بهار» جانا بر او ببخش کزین بیشتر نداشت

عکس نوشته
کامنت
comment