-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از صبر من آزرده شد تا چند آزارش کنم یک چند هم بیتابیی دانسته در کارش کنم
2 در ظلمت بخت سیه عالم به او روشن نشد افروختم شمع وفا کز خود خبردارش کنم
3 سوز محبت حسن را رنگین بهار دیگر است خود را بر آتش می زنم تا رشک گلزارش کنم
4 بیگانه خوی من چها الفت پرستی می کند هر دم ز یادم می رود تا یاد بسیارش کنم
5 زاهد به مستی دوستان عقد اخوت بسته است دل کو که تحسینش کنم جان کو که ایثارش کنم
6 شبها به طرف کوی او بیدل روم همچون اسیر کز اضطراب دل مباد از خواب بیدارش کنم