- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من اندر عیش و بختم در کمین بود چه شاید کرد چون طالع چنین بود
2 زناگه بخت وارون بر سرم تاخت از آن خوش زندگانی دورم انداخت
3 ز هر سو دشمنانم را خبر شد حدیث ما به هر جائی سمر شد
4 جهانی را از آن آگاه کردند ز وصلش دست ما کوتاه کردند
5 چو خصمان را از این معنی خبر شد حکایت بعد از این نوع دگر شد
6 در این معنی بسی تقریر کردند به آخر دست این تدبیر کردند
7 که اینجا بودنش کاری است دشوار بباید رفتنش زین ملک ناچار
8 بر این اندیشه یکسر دل نهادند بر او زین قصه رمزی برگشادند
9 چو بشنید این سخن خورشید خوبان ز رفتن شد تنش چون بید لرزان
10 گل اندامم درون پردهٔ راز چو غنچه تنگ خوئی کرده آغاز
11 نفیر و ناله و شیون برآورد خروش از جان مرد و زن برآورد
12 فغان بر گنبد گردان رسانید صدای ناله بر کیوان رسانید
13 ز هر نوعی بسی در رفع کوشید غریمش هر سخن کو گفت نشنید
14 کز اینجا طاقت دوری ندارم چنین از عقل دستوری ندارم
15 به پشت بادپائی بر نشاندش ز آب دیده در آذر نشاندش
16 براهش با پری همداستان کرد پریوارش ز چشم من نهان کرد