به جانم کارگر شد زهر و ساقی از غبار همدانی غزل 94

غبار همدانی

غبار همدانی

غبار همدانی

به جانم کارگر شد زهر و ساقی راست تریاقی

1 به جانم کارگر شد زهر و ساقی راست تریاقی به تلخی جان شیرین می‌سپارم رحمی ای ساقی

2 ز راه شوخی آلوده به شکّرخنده دشنامی علاج درد ما کردی به زهر آلوده تریاقی

3 طبیبان را بسوزد دل چو بیماری سپارد جان طبیبی عامداً ساع به قتلی بل و احراقی

4 شرار آه جانم سوختی تا بودمت عاشق فلما صرت مشتاقا جری دمغی لاعراقی

5 ز درد اشتیاقم بر لب آمد جان و می‌ترسم نماند فرصتم چندان که گویم شرح مشتاقی

6 ز دیوان ازل رزقم اگر پیمود می‌آمد غلط باشد به حق آموختن آیین رزاقی

7 نیارد صفحه طاقت تا نویسم شرح هجران را مگر از پاره‌های دل فراهم گردد اوراقی

عکس نوشته
کامنت
comment