1 خواهم همه را کور ز عشق رویت تا من نگرم بس برخ نیکویت
2 یا خود خواهم همی دو چشم خود کور تا دیدن دیگری نبینم سویت
1 مردم چشمم چو مرکز پلک چون برهون شود مرکز و برهون ز عشقت هر شبی گلگون شود
1 نماز شام، چو پنهان شد آتش اندر آب سپهر چهره بپوشید زیر پر غراب
2 چو بر کشید سر از باختر علامت شب فرو کشید عَلَمدار آفتاب طناب
1 ازین سپس تو ببینی دوان دوان در دشت بکفش و موزه در افگنده صد هزار سیان
1 تا زلف تو کفر را خریداری کرد تسبیح ز روی شوق زناری کرد
2 کعبه ز سر شوق ببت خانه شتافت بت زنده شد و ترا پرستاری کرد
1 همیشه بود نعمتت را خورنده ز آزاد و بنده، چه خرد و چه رنده