- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خواهم آن عشق که هستی ز سرما ببرد بیخودی آید و ننگ خودی از ما ببرد
2 خانه آتش زدگانیم ستم گو میتاز آنچه اندوخته باشیم به یغما ببرد
3 شاخ خشکیم به ما سردی عالم چه کند پیش ما برگ و بری نیست که سرما ببرد
4 دوزخ جور برافروز که من تاقوکم نشنیدم که مرا اخگری از جا ببرد
5 جرعهٔ پیر خرابات بر آن رند، حرام که به پیش دگری دست تمنا ببرد
6 وحشی از رهزن ایام چه اندیشه کنی ما چه داریم که از ما ببرد یانبرد