خواهم که کسم با خبر از از سحاب اصفهانی غزل 144

سحاب اصفهانی

آثار سحاب اصفهانی

سحاب اصفهانی

خواهم که کسم با خبر از راز نباشد

1 خواهم که کسم با خبر از راز نباشد گر اشک من و عشق تو غماز نباشد

2 گفتی که پشیمان شدم از کشتن عشاق مسکین من اگر این سخن از ناز نباشد

3 پیراهن عشق کس از آغاز نکردند گر عشق بد انجام خوش آغاز نباشد

4 بی او سحری نیست که با مرغ سحر گاه مرغ دلم از ناله هم آواز نباشد

5 چون هیچکسم نیست شریک غمت ای کاش در عشق توام نیز کس انباز نباشد

6 با سنگ جفای تو خوشم ورنه بهانه است کز بام توام قوت پرواز نباشد

7 روزی که کشد خنجر کین بر همه ترسم در فکر من آن دلبر طناز نباشد

8 باشد در غمهای جهان باز برویم روزی که در دیر مغان باز نباشد

9 یکدم بنشین پیش (سحاب) ای سگ کویش گر در خور او این همه اعزاز نباشد

عکس نوشته
کامنت
comment