1 جذبهای خواهم که از خود نیز روگردان شوم هرکجا آیینهای پیدا شود پنهان شوم
2 رنگ آبادی ندارم خانه بیصاحبم گر خریدارم شود سیلاب آبادان شوم
3 قرض دار روزگارم، خاطرم زان شاد نیست چون حباب ار وام هستی پس دهم خندان شوم
4 ناوک بیداد دوران را نشان باید شدن آنچنان مگذارم ای غم از نظر پنهان شوم
5 تا به کی باید به خلقی مختلف یکرنگ زیست یک نفس آیینه گردم، یک زمان سوهان شوم
6 کسر حرمت بار میآرد شکستن نان خلق عزتم گردد طفیلی هرکجا مهمان شوم
7 قدرتم غالب حریفی را نمیداند که چیست صد تعدی میکشم از حسن اگر طوفان شوم
8 هم کهن شد، هم مکرر جامه ناموس و ننگ گر دلم خواهد لباسی نو کنم، عریان شوم
9 خواهم از روی تنگ دادن به تاراجش کلیم فیالمثل گر پاسبان چشمه حیوان شوم