آتشی خواهم دل افسرده را از وحشی بافقی غزل 359

وحشی بافقی

آثار وحشی بافقی

وحشی بافقی

آتشی خواهم دل افسرده را بریان در او

1 آتشی خواهم دل افسرده را بریان در او در کمین خرمن جان شعله‌ها پنهان در او

2 شعله‌ای می‌بایدم سوزان که ننشیند ز تاب گر بجوش آید ز خون گرم سد توفان در او

3 خانهٔ دل را به دست شحنه‌ای خواهم کلید چند بر بالای هم اسباب سد زندان در او

4 آرزو دارم طلسمی رخنهٔ او بسته عشق عقل سرگردان در آن بیرون و من حیران در او

5 سود دریای محبت بس همین کز موجه‌اش بشکند کشتی و سرگردان بماند جان در او

6 شهسواری بر سرم تاز ای عنان جنبان حسن وانگهم چشمی بده سد عرصهٔ جولان دراو

7 چشم وحشی عرصه‌ای باید که در جولان ناز شوخی ار خواهد تواند ساخت سد میدان در او

عکس نوشته
کامنت
comment