به دور خویش ز مینا حصار می‌خواهم از کلیم غزل 428

کلیم

کلیم

کلیم

به دور خویش ز مینا حصار می‌خواهم

1 به دور خویش ز مینا حصار می‌خواهم در آن میانه ترا در کنار می‌خواهم

2 به توبه نامه نمی‌شویَم از گُنَه که به حشر به کف مسوده زلف یار می‌خواهم

3 چو چشم حسرتم افتد به تیغ ابروی دوست یکی‌ست عمر و شهادت دوبار می‌خواهم

4 به روی کار جهان رنگ دیگرم هوس است درین چمن نه خزان نه بهار می‌خواهم

5 ستم بود که گل زخم مشکبو نشود ز تار زلف تو یک بخیه‌وار می‌خواهم

6 غبار اخگر دل را به آب نتوان برد نسیمی از سر زلف نگار می‌خواهم

7 به سیل اشک سپردم سرای هستیِ خویش ز خود سفر چه کنم خانه‌دار می‌خواهم

8 غبار خاطر از آن می‌دهم به شِکوه برون که خاک بر سر این روزگار می‌خواهم

9 به بادیه نبرم گر کلیم را چه کنم؟ برای مجنون شمع مزار می‌خواهم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر