بدل کردم به مستی عاقبت زهد ریایی را از کلیم غزل 1

بدل کردم به مستی عاقبت زهد ریایی را

1 بدل کردم به مستی عاقبت زهد ریایی را رسانیدم به آب از یمن می بنیاد تقوی را

2 ز سینه این دل بی‌معرفت را می‌کنم بیرون چرا بیهوده گیرم در بغل مینای خالی را

3 تعلق نیست با جان گر نیفشانده به پای او من بیدل نمی‌فهمم تکلف‌های رسمی را

4 گذشتن از جهان ناید به پای همت هرکس نباشد هیچ معجز بهتر از تجرید عیسی را

5 بود آرایش معشوق حال در هم عاشق سیه‌روزی مجنون سرمه باشد چشم لیلی را

6 پس از درد جدایی محنت ایام ننماید زآتش هیچ پروا نیست دور از آب ماهی را

7 دو مصرع در سبک‌روحی کلیم آن طور بنماید که در پرواز شهرت بال باشد مرغ معنی را

عکس نوشته
کامنت
comment