- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سفر کردم به هر شهری دویدم چو شهر عشق من شهری ندیدم
2 ندانستم ز اول قدر آن شهر ز نادانی بسی غربت کشیدم
3 رها کردم چنان شکرستانی چو حیوان هر گیاهی می چریدم
4 پیاز و گندنا چون قوم موسی چرا بر من و سلوی برگزیدم
5 به غیر عشق آواز دهل بود هر آوازی که در عالم شنیدم
6 از آن بانگ دهل از عالم کل بدین دنیای فانی اوفتیدم
7 میان جانها جان مجرد چو دل بیپر و بیپا می پریدم
8 از آن باده که لطف و خنده بخشد چو گل بیحلق و بیلب می چشیدم
9 ندا آمد ز عشق ای جان سفر کن که من محنت سرایی آفریدم
10 بسی گفتم که من آن جا نخواهم بسی نالیدم و جامه دریدم
11 چنانک اکنون ز رفتن می گریزم از آن جا آمدن هم می رمیدم
12 بگفت ای جان برو هر جا که باشی که من نزدیک چون حبل الوریدم
13 فسون کرد و مرا بس عشوهها داد فسون و عشوه او را خریدم
14 فسون او جهان را برجهاند کی باشم من که من خود ناپدیدم
15 ز راهم برد وان گاهم به ره کرد گر از ره می نرفتم می رهیدم
16 بگویم چون رسی آن جا ولیکن قلم بشکست چون این جا رسیدم