ز سیر سایه همراه تو ای از فضولی بغدادی غزل 312

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

ز سیر سایه همراه تو ای مه رشک‌ها بردم

1 ز سیر سایه همراه تو ای مه رشک‌ها بردم برای دیدنت گر چشم هم می داشت می مردم

2 مرا بر چشم پر خون جمع گشته نیست پیکانت در گنجینه لعلیست با آهن برآوردم

3 بکف در کوی تو می گشتم از من نقد جان گم شد پشیمانم که بد کردم بچشمان تو نسپردم

4 بنای خانه دل گشت ویران بهر تعمیرش گلی باید بیا ساقی سفالی ده پر از دردم

5 بحمدالله که مردم در غم عشق تو و هرگز بشرح درد دل طبع لطیفت را نیازردم

6 بخود تا چند خندی ای صدف بگشا دهن زین بس بدور گوهر اشکم مزن از دانه در دم

7 فضولی نیست هر شب تا سحر غیر از فغان کارت ترا من از سکان کوی او بیهوده نشمردم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر