1 من نیز چو تو عاقل و هشیار بدم بر جملهٔ عاشقان به انکار بدم
2 دیوانه و مست و لاابالی گشتم گوئیکه همه عمر در این کار بدم
1 آمد از حق سوی موسی این عتاب کای طلوع ماه دیده تو ز جیب
2 مشرقت کردم ز نور ایزدی من حقم رنجور گشتم نامدی
1 خرس هم از اژدها چون وا رهید وآن کرم زان مرد مردانه بدید
2 چون سگ اصحاب کهف آن خرس زار شد ملازم در پی آن بردبار
1 حلقهٔ آن صوفیان مستفید چونک در وجد و طرب آخر رسید
2 خوان بیاوردند بهر میهمان از بهیمه یاد آورد آن زمان
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد