ز راه دوستی گفتم: دلم از اوحدی مراغه‌ای غزل 805

اوحدی مراغه‌ای

آثار اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

ز راه دوستی گفتم: دلم را چاره بر باشی

1 ز راه دوستی گفتم: دلم را چاره بر باشی چه دانستم که در کارم ز صد دشمن بتر باشی؟

2 دل سخت تو کی بخشد بر آب چشم بیدارم؟ چو آنساعت که من گریم تو در خواب سحر باشی

3 گرم روزی دهی کشتن به زاری، بنده فرمانم به شرط آنکه آنروزم تو نیز اندر نظر باشی

4 نجویی هرگزم، وآنگه که جویی پیش در باشم ولی روزیکه من جویم ترا، جای دگر باشی

5 چه دانستم که از حالم نخواهی با خبر بودن؟ من این خواری بدان دیدم که میگفتم: مگر باشی

6 ترا از حال محنت‌های من وقتی خبر باشد که عمری بیدل و صبر و قرار و خواب و خور باشی

7 فدای خاک پایت گر کنم صد سر به یک ساعت نبندد صورت آنم که با من سر بسر باشی

8 ترا اندر شبستانش نباشد، اوحدی، باری مگر بر آستان او نشینی، خاک در باشی

عکس نوشته
کامنت
comment