1 گفتم که : بمدحت تو خورشید شوم نی آنکه چو گل آیم و چون بید شوم
2 نومید دلیر باشد و چیره زبان زنهار ! چنان مکن ، که نومید شوم
1 بهار جان فزا آمد جهان شد خرم و زیبا بباغ راه گستردند فرش حله و دیبا
2 بباغ اندر بنفشه شد چو قد بیدلان چفته بباغ اندر شکوفه شد چو خد دلبران زیبا
1 شاهی، که قدر او ز ثریا نشان دهد درگاه او ز گنبد جافی امان دهد
2 خوارزم شاه عالم و عادل، که خاک را سم سمند او شرف آسمان دهد
1 ای جاه تو فراخته اعلام کبریا صافیست اعتقاد تو از کبر و از ریا
2 در عقد ملک در جلال تو واسطه در چشم فتح گرد براق تو توتیا