1 گفتم که کنم تحفهات ای لاله عذار جان را، چو شوم ز وصل تو برخوردار
2 گفتا که بهائی، این فضولی بگذار جان خود ز من است، غیر جان تحفه بیار
1 حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست وز سعی و طواف، هرچه کردست نکوست
2 تقصیر وی آن است که آرد دگری قربان سازد، به جای خود، در ره دوست
1 چه خوش بودی اربادهٔ کهنه سال شدی بر من خسته یکدم حلال
2 که خالی کنم سینه را یک زمان ز غمهای پی در پی بیکران
1 برخیز سحر، ناله و آهی میکن استغفاری ز هر گناهی میکن
2 تا چند، به عیب دیگران درنگری یکبار به عیب خود نگاهی میکن