1 گفتم که کنم تحفهات ای لاله عذار جان را، چو شوم ز وصل تو برخوردار
2 گفتا که بهائی، این فضولی بگذار جان خود ز من است، غیر جان تحفه بیار
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 ای مانده ز مقصد اصلی دور! آکنده دماغ، ز باد غرور!
2 از علم رسوم چه میجویی؟ اندر طلبش، تا کی پویی؟
1 یکی دیوانهای را گفت: بشمار برای من، همه دیوانگان را
2 جوابش داد: کاین کاریست مشکل شمارم، خواهی ار فرزانگان را
1 ابذلوا اروا حکم یا عاشقین ان تکونوا فی هوانا صادقین
2 داند این را هرکه زین ره آگه است کاین وجود و هستیش، سنگ ره است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **