اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای
اوحدی مراغه‌ای

گفتم: که: بی‌وصال از اوحدی مراغه‌ای غزل 348

غزل 348 ام از 1326 غزلیات

گفتم: که: بی‌وصال تو ما را به سر شود

1 گفتم: که: بی‌وصال تو ما را به سر شود گر صبر صبر ماست عجب دارم ار شود

2 مهر تو بر صحیفهٔ جان نقش کرده‌ایم مشکل خیال روی تو از دل بدر شود

3 گفتی که: مختصر بکنیم این سخن، ولی گر بر لبم نهی لب خود، مختصر شود

4 غیر از دو بوسه هر چه به بیمار خود دهی گر آب زندگیست، که بیمارتر شود

5 گر ما بلا کشیم ز بالات، عیب نیست کار دلست و راست به خون جگر شود

6 از فرق آسمان برباید کلاه مهر دستی که در میان تو روزی کمر شود

7 روزی به آستانهٔ وصلی برون خرام تا اوحدی به جان و دلت خاک در شود

عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر گفتم: که: بی‌وصال تو ما را به سر شود

شاعر شعر گفتم: که: بی‌وصال تو ما را به سر شود چه کسی است ؟

شاعر شعر گفتم: که: بی‌وصال تو ما را به سر شود اوحدی مراغه‌ای می باشد.

شعر گفتم: که: بی‌وصال تو ما را به سر شود در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 8 سروده شده است.

قالب شعر گفتم: که: بی‌وصال تو ما را به سر شود چیست ؟

قالب شعر گفتم: که: بی‌وصال تو ما را به سر شود غزل است

مضمون اصلی شعر گفتم: که: بی‌وصال تو ما را به سر شود چیست؟

این شعر در دسته‌بندی شعر فارسی, شعر کوتاه, عاشقانه, مرگ, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن شعر فارسی, شعر کوتاه, عاشقانه, مرگ, می‌نوشی است.
بنر