1 به شخصی آشنا گفتم حدیثی که با بیگانگان نتوان سخن گفت
2 هنوز آن را زنیمی بر زبان بود که در محفل و هر انجمن گفت
3 از او با محرم دیگر شکایت چو کردم در جواب من به من گفت
4 کسی از بیگانه راز خود نپوشد که راز خویشتن با خویشتن گفت
1 روز آن را که سیه گشت ز چشم سیهت روشنی نیست جز از پرتو روی چو مهت
2 ز یکی جان بستاند به یکی جان بخشد جان من این چه اثرهاست که دارد نگهت؟
1 چون جرم گنه وفاست ما را هر نوع کشد سزاست ما را
2 از خنجر خویش خون ما ریخت زین بیش چه خونبهاست ما را
1 سوزد هزار شمع به بیت الحزن مرا زین داغها که از تو فروزد به تن مرا
2 خواهم ز دلبران جفا پیشه داد دل یک چند دل اگر بگذارد به من مرا