1 وقت سحر سوی چمن انداختم گذر تا رفع گردد از گل و سبزه ملال من
2 چون پا بروی سبزه نهادم بطعنه گفت کای بی خبر نه مگر آگه ز حال من
3 گر پایمال تو شده ام کم مبین مرا بنگر که هست صد چو تویی پایمال من
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 بسان چنگ بصد پرده می نهفتم راز فغان که ناله بی اختیار شد غماز
2 مرا چو نی غم غربت به ناله می آرد کجاست همدم و غمخواری غریب نواز
1 سحر که عامل دین را فزود رونق کار فکند بیم هوا لرزه در تن اشجار
2 مگو جمیله مهرست در کنار زمین مگو سفیدی برفست بر سر کهسار
1 یا من علت بتربته رتبه النجف تو در شاهواری و خاک نجف صدف
2 بدرالدجا تویی ز طلوع و غروب تو بطحا گرفته نور نجف یافته شرف
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **