1 وقت سحر سوی چمن انداختم گذر تا رفع گردد از گل و سبزه ملال من
2 چون پا بروی سبزه نهادم بطعنه گفت کای بی خبر نه مگر آگه ز حال من
3 گر پایمال تو شده ام کم مبین مرا بنگر که هست صد چو تویی پایمال من
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 مکش بر دیده ای خورشید خاک آن کف پا را مکن با خاک یکسان توتیای دیده ما را
2 بهر تاری ز جعد سنبلش دل بسته شیدایی صبا بر هم مزن جمعیت دلهای شیدا را
1 ماه من نخل قدت سرو خرامان منست سرو من ماه رخت شمع شبستان منست
2 می کند حال مرا هجر تو بد وصل تو خوش هجر تو درد من و وصل تو درمان منست
1 زبان خوشست که توحید حق کند به بیان اگر چنان نبود در دهان مباد زبان
2 زهی مکون کامل که هست در کونین رقم کشیده او نقش کاینا ما کان
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **