کنم اندیشهٔ دنیا شود عقبا از فیض کاشانی غزل 626

فیض کاشانی

فیض کاشانی

فیض کاشانی

کنم اندیشهٔ دنیا شود عقبا فراموشم

1 کنم اندیشهٔ دنیا شود عقبا فراموشم کنم اندیشه عقبا شود دنیا فراموشم

2 بیا اندیشه باقی کنم کان جای اندیشه است ز فانی بر کنم دل تا شود یکجا فراموشم

3 کسی کز وی من آبادم دمی نگذارد از یادم ولی از عزو استغنا کند خود را فراموشم

4 شوم غافل از و هر دم دگر آید فرا یادم بیادش گویم ای مقبل مشو جانا فراموشم

5 مرا تا بینمت سیر و بیادم آر چون رفتی بیا اینجا در آغوشم مکن آنجا فراموشم

6 دل اندر عهد او بستم بامید وفا داری چو دانستم که خواهد کرد بی‌پروا فراموشم

7 مرا آن یار میگوید بیادم دار پیوسته نه امروزم بیاد آری کنی فردا فراموشم

8 اگر پیوسته نتوانی گهی در خاطرم میدار بیادی چون مرا هر جا مکن یکجا فراموشم

9 بیادی چون مرا هر دم سزد گاهی کنی یادم روی یکدم گر از یادم مکن الا فراموشم

10 چو فیض از دین و از دنیا گذشتم بهر یاد او بآن غایت که شد هم دین و هم دنیا فراموشم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر