1 گمان دارم که در زیر فلک قحط فضا گردد در این گلشن اگر یک غنچه امید وا گردد
2 نظر تنگی است این گردون که با وسعت نمی سازد به تنگ آید دل گرمی اگر مطلب روا گردد
3 کمانداری است بیرحمی که زورش کس نمی داند چه دلها می برد بیگانه ای تا آشنا گردد
1 جذبهها زین کوشش بیبال و پر دیدیم ما کعبه و بتخانه را در یک سفر دیدیم ما
2 هجر ما آیینه وصل است و بعد آیین قُرب هر قدر شد دور آن را بیشتر دیدیم ما
1 سرمه حیرتش اکسیر نگاه است مرا سایه گل به نظر چشم سیاه است مرا
2 بسکه گشتم به چمن محو خرام تو چو آب سبزه هر لب جو طرف کلاه است مرا
1 خار و گل را جوش یک پیمانه میدانیم ما سبزه بیگانه را افسانه میدانیم ما
2 خو به الفت کرده را بیگانه میدانیم ما سایه دیوانه را دیوانه میدانیم ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به