1 گمان دارم که در زیر فلک قحط فضا گردد در این گلشن اگر یک غنچه امید وا گردد
2 نظر تنگی است این گردون که با وسعت نمی سازد به تنگ آید دل گرمی اگر مطلب روا گردد
3 کمانداری است بیرحمی که زورش کس نمی داند چه دلها می برد بیگانه ای تا آشنا گردد
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 صبح است مست باده دوشینه هوا چاک است از تبسم گل سینه هوا
2 پر می زند چو باز شکاری قدح ز موج بال تذرو دیده در آیینه هوا
1 ز بسکه گردش چشم تو دیده مست مرا ز دل ربوده به غیر از تو هر چه هست مرا
2 ز خاکساری خود در طلسم آرامم نمی رسد چو غبار آفت شکست مرا
1 یا جلوه مده فرشته ها را یا خام مکن برشته ها را
2 دهقانی برق اگر نباشد انبار کنند کشته ها را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **