1 گمان برم که مگر سر بر آسمان سودم سرم شبی که بر آن خاک آستان آید
2 شدم زضعف چو مویی و از نزاکت طبع گرش بدل گذرم بر دلش گران آید
3 گل از نشاط کله سوی آسمان افکند صبا ز کویت اگر سوی گلستان آید
1 به چاک سینه شناسند عشقبازان را وگرنه کیست که بی چاک پیرهن باشد
1 باز این منم گذاشته در کوی یار پای بر اختیار خود زده بی اختیار پای
2 در چارباغ عالم من نایب گلم سوزم گرم نباشد بر فرق خار پای
1 به افسون بخت من چین از جبین باز نگشاید بلی از هر نسیمی گل درین گلزار نگشاید
2 چنان بگرفته در آغوش چشمم نقش رخسارش که از یکدیگر او را مژده دیدار نگشاید